سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! حقایق را چنانکه هست به مابنمای . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----68510---
بازدید امروز: ----12-----
جستجو:
سر کار میزارن ... - چهاردیواری
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان خاص
    دست یاری
    تصویر
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • سر کار میزارن ...
    نویسنده: سونیا-سوندوسی جمعه 85/8/5 ساعت 2:12 عصر

     

    تازه از راه رسیدم . هنوز احوالاتم سرجاش نیومده . ولی تا داغ هستم گفتم نکته هاش رو بنویسم .

    صبح عید پدر از گشت و گزار صبحگاهی اومده و نیومده یک پیشنهاد دادن . که میایین این چند روز تعطیلی رو بریم ددر . ماها اولش با بی حوصلگی اومدیم بگیم نه . که با دیدن چهره ی شاداب و پر انرژی پدر منصرف شدیم .

    قرار شد برییم جنوب . ددرررررر.

    تا اومدیم کار و بار رو آماده کنیم . غروب بود . و چون پدر شبانه رانندگی نمی فرمایند صبح کلله ی سحر ساعت 8 بود که از خونه زدیم بیروون .

    از کجاها رد شدیم و چقدر گفتیم و خندیدم دیگه بماند . که فعلا اصلا حس و حال گفتنش نیست ............

    ظهر بود . سر اذان رسیدیم یه ولایتی به اسم آباده . اتفاقا روبروی عابر بانک نگه داشته بود پدر . بابا رفته بود نماز جعفر طیار بخونه . و ما هم منتظر ...... به آبجی خانم گفتم صبر کن برم ببینم اینهایی که 3 - 4 ماهه دارم براشون به اصطلاح کار میکنم . وقت میگذارم . و از جیب مبارک خرج میکنم . چقدر ریختن تا امروز به حساب ...... بزار یه حالی بکنیم اول سفری .

    رفتم کارت رو زدم .......... خیلییییییی با حال بود . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    میدونی حالم از این گرفته شد که از طرف آدمهایی که کللی براشون ارزش قائل بودم سرکار گذاشته شده بودم . خیلی ضایع بود ...

    ولی خب پیش میاد . این روزها اکثر ملت همین ریختی هستن ...


    نظرات دیگران ( )